مرا تو بی سببی نیستی
به راستی
صلت کدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره باران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه ی تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد
خوشا نظر بازی که تو آغاز می کنی
! پس پشت مردمکانت
فریاد کدام زندانی است، که آزادی را
به لبان برآماسیده ی گل سرخی پرتاب می کند؟
ورنه،
ا ین ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست
نگاه از صدای تو ایمن می شود
.چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی!
و دلت
کبوتر آتشی ست،
در خون تپیده
به بام تلخ.
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی
احمد شاملو (ا. بامداد)
سارامهر...برچسب : نویسنده : سارا saramehr بازدید : 164
گر بدين سان زيست بايد پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نياويزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدين سان زيست بايد پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ايمان خود چون کوه،
يادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک...
شاملوی عزیز
سارامهر...برچسب : نویسنده : سارا saramehr بازدید : 159
به خوابی هزار ساله نیازمندم تا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرم و عادت حمل درای کهنه ی دل را از خاطر چشمها و پاها پاک کنم دیگر هیچ خدایی از پهنه مرا به گردنه نخواهد رساند و آسمان غبارآلود این دشت را طراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد
برچسب : نویسنده : سارا saramehr بازدید : 176